غزل
هرگاه بخواهی جانِ من،جانم فدای جان تو
آخرتمامِ آنچه هست یکسرهمه قربان تو
آخرتمامِ آنچه هست یکسرهمه قربان تو
ازهجررویت سوختم،مفهوم عشق آموختم
این دردِ بی درمانِ من،آسوده با درمان تو
این دردِ بی درمانِ من،آسوده با درمان تو
درهرکلام وهرسخن ،یادتوپیدامیشود
مضمون شعروهرغزل زیبده برعنوان تو
مضمون شعروهرغزل زیبده برعنوان تو
دیریست منزل میکنم،سوی زیارتگاه عقل
بسیارعاجل میروم بادیدنُ وپرسان تو
بسیارعاجل میروم بادیدنُ وپرسان تو
صدکاش این زیباکیان،روزی رسدتاناگهان
یابد گهی منظورخویش،ازآیه فرمان تو
یابد گهی منظورخویش،ازآیه فرمان تو
زیباکیان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر